نوشته شده در پنج شنبه 88/9/26ساعت 1:41 صبح  توسط قطره ای از دریا
ارباب خوبم ...
در جوانی به پیری رسیده ام ،
صدای شکستن استخوان هایم را می شنوی ؟
چه کنم که اهل تماشا نیستم ، و این سرنوشت قدم گذاشتن در این راه است .
سعی ام را دیده ای ، بیا و مرا به صفای خودت برسان ،
خسته ام ...
هر روز یک قدم تا کرب و بلا ،
گرد و غبار این بیابان نور چشمانم را کم کرده ،
کی تمام می شود این راه ؟
کی ؟
یا قطیع الکفین ، عباس (س) ...
* طوفان چشمانم آرام نمی شود ، دست التماسم را بگیر .